جدول جو
جدول جو

معنی مس درق - جستجوی لغت در جدول جو

مس درق(مِ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان خیاو. 250 تن سکنه دارد. واقع در 24هزارگزی شرق خیاو و 7هزارگزی راه شوسۀ خیاو به اردبیل. آب آن از چشمه و سبلان رود نقدی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترق
تصویر مسترق
آنکه به بردگی گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است، خاورشناس
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گُ)
دهی است از دهستان آجرلو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 46هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 14هزارگزی خاور راه شوسۀ صائین دژ به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 10 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سا عَ رَ لُ)
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری بناب با 303 تن سکنه. آب آن از رود خانه تیکان چای و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
روشن و تابان. (غیاث) ، شرق شناس. خاورشناس. عالم و محقق و دانا به مسائل مشرق زمین
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استطراق. آنکه از کاهن فال سنگک زدن خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بعاریت خواهنده گشن را. (منتهی الارب). رجوع به استطراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استدراج. بنده ای که خداوند او را پس از صدور خطا نعمت دهد و او استغفار را فراموش کند، قال عمر بن الخطاب: اللهم أعوذ بک أن أکون مستدرجاً. (اقرب الموارد) : گفت هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای در آنچه گوید او مستدرج بود. (تذکره الاولیاء عطار). و رجوع به استدراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استدراک. ارادۀ تدارک مافات شده به چیزی. جبران شده. تدارک شده، غلط گرفته شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، رفعتوهم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یا مقاله که در آن برخی نکات شرح شود، در فن استیفاء عبارت بود از تفاوتی که به هنگام مقابلۀ نسخۀ مشرف با نسخۀ عامل بر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد، حاصل میگردیده است. و به عبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه به وی تعلق می گرفته صرفۀ پرداخت کننده می گردیده است و این بظاهر مستدرک نامیده می شده است. (تعلیقات نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 544) ، عاید.
- مستدرک شدن، عاید شدن. به مقام وصول رسیدن. رسیدن: غلات و خضریات در نوروز مستدرک و رسیده میشود. (تاریخ قم ص 145). و رجوع به استدراک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استدراک. رجوع به استدراک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی جزو دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 8هزارگزی شمال گرمی و هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر و دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استغراق. غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده. (ناظم الاطباء). رجوع به استغراق شود، مستوعب. (اقرب الموارد). فرا گرفته، فرو رفته. متحیر. حیران. غریق:
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش.
سعدی.
کرا قوت وصف احسان اوست
که اوصاف مستغرق شان اوست.
سعدی (بوستان).
مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع.
حافظ (از دیباچۀ دیوان).
- مستغرق شدن، از خود بیخود شدن. حیران و شیفته شدن. فرو رفتن:
تا من و توها همه یکجان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.
مولوی (مثنوی).
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبه فرو برده بود و در بحر مکاشفه مستغرق شده. (گلستان). آن جانور را که او را آفتاب پرست می گویند دیدم که در جمال آفتاب حیران و مستغرق شده است. (انیس الطالبین بخاری).
- مستغرق گشتن، حیران و شیفته شدن:
یک شمه چو زان حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم.
عطار.
، مستهلک. پابپا. تیک.
- مستغرق شدن، مستهلک شدن. پابپا شدن. تیک شدن: من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258).
، هزینه شده. به کار رفته. صرف شده.
- مستغرق شدن، صرف شدن. هزینه شدن: خزائن آل سامان مستغرق شد در کار وی [ری] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264).
، مستهلک. مصروف. سرگرم.
- مستغرق داشتن، مصروف کردن. سرگرم و مشغول داشتن: چون لحظه ای فرا نمی یابدبه مطالعۀ کتب و مجالست فضلا...استیناس جوید و ایام و انفاس بدان مستغرق دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). روزگار او را [سندباد را] بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. (سندبادنامه ص 46).
- مستغرق شدن، به کاررفتن. صرف شدن: اگر در شرح احوال... خوض نموده آید مجلدات در آن مستغرق شود. (جهانگشای جوینی). اگر عمری تمام در استنساخ آن مستغرق شود تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253).
- مستغرق گردانیدن، مصروف ساختن. به کاربردن: روزگاری دراز در آن مستغرق گردانیدم. (کلیله و دمنه).
- مستغرق گشتن، هزینه و صرف شدن: اگر مخلوقی خواستی که این معانی را در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه).
، سنگین چون خواب. (اقرب الموارد) : أنام [الاشنه] الصبیان نوماً مستغرقاً. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استغراق. غرق شونده. (غیاث) (آنندراج). فرورونده. (ناظم الاطباء) ، فرارسنده، به تمام توانائی خود کاری کننده، کامل. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استغراق شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان کلیبر بخش شهرستان اهر واقع در7هزارگزی جنوب کلیبر و 4هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ دِرر)
راست و دراز: طریق مسمدر، راه راست و دراز، کلام مسمدر، سخن راست و استوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس درد
تصویر پس درد
دردهایی که پس از وضع حمل در زائو پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ور شده و فرو رفته در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسردق
تصویر مسردق
سرا پرده، پرده کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترق
تصویر مسترق
دزدیده دزدیده شده دزد گوش گرفتار شده برده گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدرق
تصویر مبدرق
رهبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
((مُ تَ رَ))
تدارک شده، تلافی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
((مُ تَ رِ))
شرق شناس. کارشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
((مُ تَ رِ))
فرو رونده، غوطه ور شده، غرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاورشناس، شرق شناس، مشرق شناس
متضاد: مستغرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سم درد، از بیماری حیوانات سم دار
فرهنگ گویش مازندرانی
دردی خفیف که پس از درد شدیدی چون درد زایمان پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی از دراز کلای بابل، از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
غرق شده، غوطه ور شده است
دیکشنری اردو به فارسی